جزئیات وبلاگ

چه زیباست با یتیمان عشق گفتن...

من دهاتی هستم

من دهاتی هستم

من دهاتی هستم

گرد آوری: مجید قربانی
دختری هستم که در سن ۲۳ سالگی متارکه کردم، حاصل زندگیم در واقع پوچ بود ولی در این میان یک فرزند دارم. می گویم تا بدانید که از چه چیزی و یا چه چیزهایی رنج برده ام و چگونه نجیده خاطر شدم.
فرزند بزگ خاواده ام و خواهر و برادر هم دارم، ولی از سن هشت نه سالگی دیگر عاطفه پدری از ما رو برگرداند و دیگر نتوانستیم دستهای کسی را در دست خود بگیرم و یا پشت به پشت او تکیه کنم که نامش پدر باشد.
پدرم در همان سالها از فقر به خود می پیچید ولی ازدواج مجدد نمود.نه اینکه مادرم را طلاق دهد، بلکه با خانم دیگری ازدواج کرد و متاسفانه بیشتر سایه اش از من و مادر و دیگر اعضا خانواده دور شد و نتوانستیم بخوبی او را ببینیم و دیگر نه کار میکرد نه چیزی برای خانه تهیه می نمود و این بزرگترین رنج مادرم محسوب شد. مادرم مجبور شد به سرکار برود و از آن زمان یا نظافت خانه ها را انجام می دهد و یا اینکه کودکان را نگهداری میکند تا بتواند خرج خود و برادر ۱۰ ساله ام را در بیاورد.مادرم، زنی که چهل و هشت سال بیشتر ندارد به مانند زنهای هشتاد ساله شده بود.
البته مادرم یک خانه دارد که از قدیمها داشته که بصورت خرابه در آمده و غیر قابل سکونت می باشد که از اطاق مسجدی در دهات استفاده می کنند که بابت اجاره آن اطاق مسجد را نظافت و تمیز می کند تا بتواند با برادر ده ساله ام زندگی داشته باشند. حالا می خواهم از آن سوی زندگی ام برایتان بگویم، همسر دوم پدرم نیز که مانند مادرم فرزند دارد و آخرین فرزندش ده ساله است، ولی مانند مادرم در اطاق مسجد زندگی نمی کند بلکه او خانه دارد و مانند ما با این گونه مشکلات درگیری ندارد.
مادرم می گوید که پدرم وقتی به خانه می آید توقع دارد هر روز به او بهترین غذاها را بدهم که واقعا در توانم نیست و حاضر نیست تخم مرغ یا نان و پنیر و یا غذای معمولی میل کند و بخاطر پر توقع بودنش گفته ام اگر نمی توانی با شرایط ما زندگی کنی به این خانه نیا چون هیچ در آمدی که ندارد و اینکه توقع زیادی دارد و بی مهری و بی اعتنایی که دارد دیگر طاقت رفتار هایش را ندارم و متاسفانه همین اخلاق و رفتار را نیز در خانه دوم هم دارد که او هم گفته به پدرم با این اخلاق و رفتار را نیز در خانه دوم هم دارد که او هم گفته به پدرم با این اخلاق بدی که داری و حاضر نیستی در آمدی داشته باشی بهتر است به این خانه نیایی؛ حال مادرم تنها مانده با هزار گرفتاری و برادرم بدون مهر و محبت پدری و همسر دومش هم او را به خانه راه نمی دهد و فرزند کوچکش که فقط ده سال دارد به مانند برادر خودم بی مهر و محبت پدری دست و پنجه نرم می کند.
پدرم روزها به دنبال مواد و سیگار خودش است و شبها نیز در هر کجا که بشود می خوابد، این قصه پدر و مادرم بود که اگر اجازه دهی به زندگی خودم باز گردم.
وقتی در دهات ازدواج کردم، به علت بی بند و باری و بیکاری همسرم و همینطور اعتیادش خیلی زود متارکه کردم ولی یک بچه داشتم و چون وضعیت خانواده ام اینچنین بود نمی توانستم  توانایی نگهداری بچه ام را داشته باشم، به همین دلیل همسرم فرزندم را با خود برد. چند مدتی از آنها خبری نداشتم حدود دوسال گذشت و متوجه شدم که آنها در تهران به همراه عمه ی فرزندم به تهران آمده اند و در یک ساختمان به عنوان سرایه دار زندگی می کنند و من به این نتیج رسیدم که در روستا کاری نیست که بتوانم در آنجا اموراتم را بگذرانم. به تهران آمدم و خانه ای در جنوب شلوغ شهر تهران اجاره کردم ولی بخاطر نداشتن پول کافی مستاجر خانمی شدم که پیر زنی است که مجبور هستم تمام کار هایش را انجام دهم، چه شستن لباس، پختن غذا، جارو کردن اتاقش، شستن حیاط و غیره … و البه بدونید که من هیچی از وسایل زندگی را ندارم، فقط یک مانتو که چادر پوشیده بودم به همراه داشتم که مانتو را پوشیدم و چادر را به زمین اتاق پهن نمودم و یک قاشق و بشقاب از همسایه گرفتم و نمی دانستم که چگونه زندگی ام را بگذرانم.در پی کار جستجو کردم و ب طف خدا توانستم در دفتری کاری پیدا کنم و خوشبختانه از این کار راضی هستم و این راضی بودنم به دو دلیل بود، یکی اینکه به فاصله ۱۰۰ متری خانه ام بود و دومی اینکه محل کارم خوب است، راضی ام به رضای خدای متعال که همیشه مهربون  و بنده های خودش را خیلی دوست دارد و فکر کنم بنده های گرفتارش را بیشتر دوست دارد، و از اینکه مرا خوشحا کرد خیلی ازش ممنونم. بعد از اینکه کار پیدا کردم با پرسش زیاد همسرم را پیدا کردم و به دنبال فرزندم رفتم که بعد از مدت ها توانستم بچه ای را که به اندازه وجود خودم و بیشتر از آن دوستش دارم را ببینم و اینجا بود که زندگی برایم با تمام سختی هایش خوش آمد و خیلی خوشحال شدم و توانستم پدرش را قانع کنم منم نیاز به دیدن بچه دارم ولی موقعیتش را ندارم که نزد خودم ببرم ولی هر هفته می آیم و او را می برم و حداقل ۲۴ ساعت نزد خودم نگه می دارم ، خوشبختانه او قبول نمود و از خدای خود راضی ام و تشکرفراوان از او کردم چون باعث خوشحالی خودم و فرزندم شد.
چند باری که همسرم را دیدم متوجه شدم ایشان از زمانی که به تهران آمده متاسفنه بیشتر از قبل بی تفاوت شده و به هی عنوان اهل کار کردن نیست و چون در آن خانه سرایداری کرایه نمی دهد دگیر به دنبال اینکه در آمد زایی کند به دنبال شغل نیست. با اینحال توسط خواهرش پیغامی داده که می خواهد از من مجددا به زندگی قبلی اش بر گردم و زیر یک سقف زندگی کنیم و من هم با مشورتهایی که داشتم به این نتیجه رسیدم به خواهر همسر سابقم پیغام دادم که اگر برادرت می خواهد دوباره با هم زندگی کنیم بایستی اعتیاد را کنار بگذارد و سرکار برود و حداقل شش ماه کار کند تا ثابت شود واقعا کار می کند و دیگر تنبل و بی عار نباشد و بایستی خرجی خانه و کرایه خانه بدهد و همینطور ملزومات خانه را تهیه نماید، در صورتی که این چند موارد را بول کند من هم راضی ام به زندگی برگردم.پس از این پیغام و گذشت دو هفته به نظر رسیده که سر کار می رود و کم کم اعتیاد را کاهش داده و من هم به آینده امیدوار شدم، و امیدوارم که این کار ایشان تداوم داشته باشد تا واقعا با دلخوشی در کنار هم و با فرزندم زندگی تازه ای را شروع کنیم، این موضوع خوشحالم کرده و در آخر بایستی بگویم امیدوارم تا پدرم به زندگی عادی خود برگردد و مادرم زندگی بهتری را تجربه کند و هیچکس در زندگی اش مشکل نداشته باشد. نگارنده به اینگونه می گوید: البته در آخرین مورد بایستی بگویم ما نیز آرزومند و امیدواریم که هم ایشان و هم تمام عزیزان زندگی خوبی را رقم بزنند و کمتر دچار دست انداز های زندگی شوند.گاهی وقت ها آدم هایی که نسبت به خود اعتماد ندارند یا اینکه این حساس را دارند که می توانند به کس دیگری تکیه کنند دیگر مسئولیت پذیر نخواهند بود و چه بسا بهتر است کسانی طرف زندگی اینگونه افراد هستند بار مسئولیت را به دوش آنها بگذارند تا آن احساس مسئولیت به گونه ای به آنها باز گردد، و کسانی که اگر زندگی را در حال نابود کردن هستند دست از اعتیاد برداشته و زندگی تازه کسانی علقه به ائ دارند و با تمام حس و قلبشان به او عشق می ورزند زندگی جدید و خوبی را آغاز نمایند و بدانند که هیچ اتفاق بدی برای ترک اعتیادشان رخ نخواهد داد.
عزیزانم یک بچه فقط بچه ای نیست که در زندگی شما بوجود آمده، او نیز به حس پدر و مادر نازمند است و در آینده نمی تواند به سادگی بگوید فرزند عشق بودم ولی با ترک مادرم از پدرم یا ترک پدرم به خاطر مادرم فرزند عشق نبودم و مسیر طلاق در زندگی ام جاری گشته و این موضوع برایش آنقدر سنگین است که نه در دبستان و نه در دبیرستان و نه در دانشگاه و نه در زمان ازدواجش بتواند به سادگی عنوان نماید. به زندگی عشق بورزید و با عشق زندگی کنید و اجازه ندهید چیزی و یا کسی و یا مکانی زندگی مان را خراب کند تا هم خودمان و فرزندانمان همیشه شرمنده این موضوع گردیم، می توان خوب و راحت با در آمدی هرچه باشد زندگی کنیم و امید به آینده داشته باشیم چون خدا هست و آن خدایی که از او دم می زنیم بدانیم همه جا هست و هواسش به ما هست و منتظر است تا حرکتی کنیم و دستی بسویش دراز کنیم تا او عجابت کند که خودمان شرمنده حضورش سر زندگیمان می شویم.
زندگیمان را به سختی می شازیم و با عشق شروع می کنیم، پس چرا به سادگی از دست دهیم؟ مواظب همین زندگی ساده و با خیال راحت باشیم، موفقیت روز افزونه تمام عزیزان آرزوی ماست.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *